فریدون صدیقی: درست مثل سرمای یک‌ ساعته که گرمای چند ساله را نابود می‌کند همه آداب را یکباره فرو ریخت و آنچه ماند صورت زشتی از چگونه بودنی پر افسوس بود...

درست مثل سرمای یك‌ ساعته كه گرمای چند ساله را نابود می‌كند همه آداب را یكباره فرو ریخت و آنچه ماند صورت زشتی از چگونه بودنی پر افسوس بود.

همسایه نزدیك نیست، چند پلاك دورتر می‌نشیند ماهی، دو ماهی یك ‌بار شاید كمی دور، كمی نزدیك همدیگر را مشاهده كنیم. او اما همین حالا دلی را آزرد، تنی را لرزاند كه بی‌آزار نشسته بود زیر پای پنجره در روزی كه نامش عصر جمعه پاییزی بود. مسابقه فوتبال از تلویزیون تو اتاق ریخته بود و من در فاصله دو نیمه سرم را برای دقایقی از پنجره بیرون برده بودم‌ و درست در همین لحظه‌ها بود كه آقای همسایه دور از طبقه دوم پارچ آبی روی سگ بینوا ریخت. سگ سراسیمه برخاست آقای همسایه دور سرش را دزدید اما دوباره پس داد. سگ رفته بود. كاش تابستان بود و آفتاب، پیراهن تنش می‌شد تا نلرزد زیر پوست پاییز. پنجره را بستم حالم پریشان بود. من اگر آن سگ بودم. یك روزی، یك جایی، یك جوری كمین می‌كردم و در بزنگاه پاچه آقای همسایه دور را می‌گرفتم تا بترسد و بلرزد و یادش بیاید در كتاب فارسی دبستان خوانده و مشقش را نوشته است؛ میازار موری كه دانه‌كش است كه جان دارد و جان شیرین خوش است، شاید همسایه دور به مدرسه نرفته باشد و اگر رفته هیچگاه مشق مور ننوشته است.
ای‌كاش می‌شد برای همه آقایان عالم نامه نوشت؛ لطفاً نزنید، نریزید! دوست دارند آفتاب و مهتاب را سگ و گربه‌ها، مور و ماهی‌ها حتی. من خودم همین دیروزها سر سفره هفت‌سین دیدم وقتی تلنگری به تنگ ماهی دم‌طلایی خورد از وحشت سرش به تنگ خورد و گریان شد.

دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی با این همه آب
رخصت نمی‌دهند این همه آب
تا بنگریم كه ماهی‌ها چگونه می‌گریند

آن سال‌های دور و دیر كه مهربانی مهم‌تر از قانون بود با این حال اذیت و آزار سگ و گربه بیش از حالا بود. چون فهم عمومی نسبت به رابطه انسان و حیوان كمتر از اكنون بود. همین بود كه دوستان و حتی غیردوستان هر جا سگ و گربه‌ای می‌دیدند دست به سنگ و چوب و لنگه‌كفش می‌شدند و من كه ساده‌تر از مه و بی‌كینه‌تر از گنجشك بودم اعتراف می‌كنم می‌آزردم هر مارمولك، مور، گربه و سگی را كه سر به زیر و آهسته گذر می‌كرد.شاید چون آن هزار سال پیش یكی از سرگرمی‌های شوق‌انگیز حیوان‌آزاری بود! شرمنده‌ام آقایان و خانم‌های سگ و گربه، مور و ماهی و... كه حالا نیستید تا یادتان باشد. اما من كه هستم من كه یادم هست. حتی بزرگ‌ترهای ما هم حظ وافرشان شكار آهو، یوز و گوزن بود. آیا آن سال‌ها كمتر كسی می‌دانست لذت‌ها سطحی و دردها عمیق است. اما مرغ و خروس‌ها می‌دانستند وقتی می‌گفتیم كیش‌، یكی یكی سربزیر و پراكنده می‌شدند و وقت تشر زدن به بوقلمون‌ها، كبوتر و سار و قناری متوجه می‌شدند وقت پریدن آنهاست پس بی‌هیچ اعتراضی درخت را جا می‌گذاشتند تا در آسمان راه بروند.

بر شن‌های ساحل
هیچ نشانی نماند
از مرغ دریایی
او پرواز كرد
تا تنها
در افق‌ها یادی از او بماند

حالا و اكنون كه روزگار طاقت مستوری ندارد و تصویر تیپا زدن به سگی كه خودش را گم كرده یا تلنگر به كبوتری كه به شنیدن عطر برنج دم‌كرده از پشت پنجره راضی است، لحظاتی بعد در اینستاگرام به‌عنوان كم‌لطفی در حق حیوانات به نمایش عمومی درمی‌آید؛ یعنی ما حق نداریم كمتر از فرشته باشیم، گرچه هستیم و متأسفانه گاهی حتی پست‌تر از خودمان می‌شویم. یعنی حاضریم برای به‌دست آوردن یك لیوان شیر، گوسفند و برای یك تخم‌مرغ، مرغ را بكشیم. در چنین روزگاری كه گویا حال همه خراب است. دست‌كم به‌خودمان رحم كنیم. یكی روی شیشه بخار گرفته گلفروشی می‌نویسد ته ته دل ما در دوست‌های قلب، حسی عزیز مثل بازی مه صبحگاهی در علفزار، پرسه می‌زند و می‌گوید باید عاشق شد و رفت. و من با او همراه می‌شوم تا بگویم؛ من توله گربه‌ای دیدم همبازی دو توله سگ بود. من مردی دیدم كه از كوه افتاده و درد آواز بود و سگ همراهش رفته بود تا كسی را خبر كند. من همان وقت بود كه فهمیدم مهربانی سگ نسبت به انسان آنقدر بسیار است كه راه می‌رود، می‌دود و حتی اگر نتواند می‌خزد. این را البته همه می‌دانند؛ مخصوصاً چوپانان گله. حتی فرهاد هم می‌داند كه شیرین زیر لب می‌خواند.

محبوب من!
دوست داشتن تو
مثل شادی نفس كشیدن است
در یك كاج‌زار برفی

کد خبر 387900

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha